به بچهها درست زندگی کردن را یاد بدهید
به گزارش پایگاه خبری صدای نایین، گاه از سخنان گهربار و گاه از رفتار و منش یک استاد میتوان پند و اندرز فراوان گرفت؛ استاد شوخ و خوش اخلاق دانشگاه فرهنگیان معتقد است بچههای ما بالاخره خواندن و نوشتن را یاد میگیرند، ما باید به بچههایمان درست زندگی کردن را یاد بدهیم، ما در جامعهای زندگی میکنیم که باید برقراری ارتباط موثر و مهارت درست زندگی کردن را بلد باشیم و این فقط و فقط از دست معلمها برمیآید.
خبرنگار صدای نایین این بار سوژ مصاحبه را استادی خوش رویی برگزیده است که در حین شوخی، مهارت معلمی را به دانشجویانش یاد میدهد؛ حسین عسکری پور متولد اول مهر ماه سال ۱۳۵۳، استاد دانشگاه فرهنگیان کاشان و فرهنگی با تجربهای که به تازگی بازنشسته شده است.
۱. بهترین تجربه معلمیتان را تعریف کنید.
من سال اول در روستایی تدریس داشتم که ۵ پایه، با ۳۲ دانشآموز و به صورت دوشیفته دایر بود، یک اتفاق خیلی جالب که برایم افتاد، این بود که من یک روز سرما خوردم، سرماخوردگی خیلی شدید که قادر به حرف زدن نبودم.
صبح روز بعد هنوز هوا تاریک بود که در خانهام را زدند. رفتم در را باز کردم، دیدم یک دانشآموزکه خودشان هم نیازمند بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند با یک کاسه شیر داغ پشت در ایستاده بود و گفت آقای معلم این را برای شما آوردهام انشاءالله که سرماخوردگیتان خوب شود. این یک تجربۀ خیلی خوب برای من بود.
۲. راز موفقیت شما در زندگی چیست؟
سخت نگیریم و مقداری بیخیال باشیم، به هرچیزی که دور و برمان است بیخودی گیر الکی ندهیم مسائل و مشکلات برای همه است، حالا اگر بخواهیم حساس باشیم زندگی هم به خودمان و هم به بقیه بیشتر سخت میگذرد.
۳. الگوی شما در زندگی چه کسی است؟
در موارد مختلف به هرحال آدمهای زیادی را به عنوان الگو در زندگیمان داریم. یک زمانی ما برای مدرسی دوره ضمن خدمت به تهران رفته بودیم، یک بازیگر را به عنوان مدرس هنر و قصهگویی آورده بودند که این فرد نه کلاس رفته بود و نه تدریس داشت ولی کلاسداری او عالی بود، من شیوۀ کلاسداری و شیوه برخورد ایشان با معلمها، بچهها و اطرافیانش را خیلی دوست داشتم.
یک نفر دیگر هم که همه او را میشناسید و در جمع خودمان هم است، استاد ناصحاند که واقعا آدم توانمند و فوقالعادهای هستند. هرچند که سختگیر است و سختگیریشان هم باعث رشد دانشجو میشود اما یکی از افرادی است که من همیشه دوست داشتم جای ایشان باشم و از کسانی بودند که همیشه از ایشان سرمشق گرفتهام.
۴. یکی از خاطرات طنزتان را تعریف میکنید.
خانواده پدری من در روستا زندگی میکنند؛ ماه محرم، صفر و رمضان یک نفر به عنوان مبلغ و روحانی برای خواندن نماز و روضه به روستایمان میآمد. حدود بیست و هشت سال، ما هرسال پذیرای یک روحانی بودیم.
یک روز ماه رمضان که زمستان هم بود، این حاج آقا رفت تا غسل شب قدر را به جا بیاورد، دوشش را گرفت و خواست به مسجد برود، هوا سرد بود و باد شدیدی هم میوزید و خودش هم که مسن بود، میترسید سرما بخورد. نزدیک بخاری آمد تا خودش را خشک کند ولی خشک نمیشد، عجله داشت که برود و به نمازش برسد. من آنجا نشسته بودم داشتم به کارهایش نگاه میکردم.
برگشتم به او گفتم که حاج آقا میخواهید سشوار بیاورم که خودتان را خشک کنید؟ یک نگاه چپ به من کرد و اصلا جوابم را نداد. برایم سوال بود که چرا جواب من را نداد اما وقتی که به کلهاش نگاه کردم تازه فهمیدم که تاس است و از این پیشنهادم خیلی احساس شرم کردم.
۵. تکیه کلامتان چیست؟
بستگی دارد مخاطب چه کسی باشد اگر دانشآموز باشد میگویم آقای مهندس، آقای پروفسور، آقای دکتر. برای دانشجویان هم اگر پسر باشند میگویم حاج آقا و اگر خانم باشند میگویم حاج خانم.
۶. به نظر شما دانشجوی دختر بهتر است یا دانشجوی پسر؟
پسرها روحیاتی دارند که با دخترها زمین تا آسمان فرق دارد. کلاس پسرها بگو و بخند بیشتری دارد ولی در کلاس دخترها من خیلی محتاط هستم و تدریس هم در کلاس دخترها سختتر است ولی روی همرفته کلاس دخترها خیلی بهتر است اما کنترل کلاس پسرها زود از دست آدم خارج میشود.
۷. یک حرف حساب به معلمها؟
بچههای ما بالاخره خواندن و نوشتن را یاد میگیرند، ما باید به بچههایمان درست زندگی کردن را یاد بدهیم، ما در جامعهای زندگی میکنیم که باید برقراری ارتباط موثر و مهارت درست زندگی کردن را بلد باشیم و این فقط و فقط از دست معلمها برمیآید.
- نویسنده : زهرا فخارزاده نائینی