یادداشت؛ رمضان مادرانه
یادداشت؛ رمضان مادرانه
خدای طفل‌های معصوم همان خدای رحمان و رحیمی‌ است که می‌داند ما مادران مسلمان به قدر توان‌مان حواس‌مان جمع مهمانی‌اش بود و نگذاشتیم گرد غفلت روی رمضان مادرانه بنشیند.

رمضان مادرانه

به گزارش سردبیر پایگاه خبری صدای نایین، به گمانم آن وقتی که شنیدم: “روزه که سخت نیست! سر و کله زدن با زبون روزه با بچه‌ها سخته” توی دلم پوزخند زده بودم که هیچ چیز به اندازه‌ی ناله‌های گرسنگی شکم موعد ناهارهای هر روز و ضعفِ بعدازظهرهای رمضان سخت نیست!

و روزگار گشت و گشت تا امسال رسید به “رمضان مادرانه” ترکیب دو واژه‌ی لطیف و مهربان که سینه‌اش را که می‌شکافی مرثیه‌ها دانه دانه روی زمین قِل می‌خورند.

مادر که باشی دیگر نمی‌شود روزهای روزه‌داری را از ظهر که نه حداقل کمی دیرتر آغاز کنی، طفلِ معصومِ از مهمانیِ خدا بی‌خبر، زندگی‌اش روال همیشه را دارد، صبح را برای گریز از صرف انرژی از روزهایش فاکتور نمی‌گیرد! پس مادر نیز در خدمت او باید باشد.

کودکت مثل همیشه بریز و بپاش‌هایش برقرار است، رسیدگی می‌خواهد، توان و شور همیشگی‌ات را می‌خواهد که بازی‌اش بدهی و بخندی و کم نیاوری؛ کم آوردم و گلویم خشک شد و ضعف روزه‌داری را درک نمی‌کند، حتی باید مادر مهربان‌تری هم باشی که پسِ ذهن کودکانه‌اش خدشه‌ای به تصویر پر نورِ رمضان نیفتد، خیال نکند مادرِ روزه‌دارش نامهربان و کم حوصله و بداخلاق است، عجب کار سختی است!!

درست همان زمانی که سلول‌ها و اعضا و جوارح منتظر هستند یک بشقاب پلو و خورشت را بنشانی روبرویت و حظ ببری از طعمش، آن غذا را می‌گذاری جلوی کودکت و تازه اول خواهش و تمنا است که بخور، از کش‌مکش “مامان چرا خودت نمی‌خوری؟” و “پس منم روزه‌ام!” که بگذریم عطر غذا سرِ ظهر هر گرسنه‌ای را از پا در می‌آورد!

مادرانه

مادرانه

حالا اگر مادرِ یک بچه‌ مدرسه‌ای هم باشی یک قیچی جدید می‌خورد وسط عبادتت! وقفه‌ای در خواب برای صبح‌های مدرسه…

از ختم کامل قرآن هم بگذریم، بخت یارت باشد هر روز فرصت می‌کنی کمی از جزءها را زمزمه کنی که خیلی هم از قافله‌ی مؤمنین عقب نمانی…

شب‌های قدر ماجرا سخت‌تر می‌شود

شب‌های قدر ماجرا سخت‌تر می‌شود، انواع خوراکی و آب و لقمه و… همه توشه‌ی راه مراسم احیا می‌شوند به امید اینکه فرشته‌ی کوچکت کمی بیشتر همکاری کند.

اما خواندن دعای جوشن کبیر رویایی‌‌ است دور و دست نیافتنی! تا به خودت بیایی که مراسم به فراز چندم دعا رسیده طفلک چیزی می‌خواهد، تشنه است یا گرسنه، شاید هم با بچه‌ی دیگری بر سرِ رنگِ مداد رنگی‌ها بحث‌شان شده است، حل و فصل کردنش چند صفحه‌ای از جوشن را با خودش می‌بَرَد. عیبی ندارد، زمزمه میکنی “سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ” خدا که خودش شاهد بود تو خواستی بهتر از این همراهی کنی اما نشد…

کم کم وقت بلند شدن است! کجا برویم وسط مراسم؟ وسط دعا؟ وسط قرآن بر سر گرفتن؟ بچه است دیگر، بالاخره همه‌ی مایعاتی که موقع تشنگی تحویلش داده‌ای باید عکس العملی هم داشته باشد، پس چاره نیست “مامان بدو دیگه نمیتونم!”

وقت روضه، همان لحظه‌ها که دوست داری تمام جانت را بسپاری به روضه‌خوان و دل سبک کنی فرشته‌ی کوچکت صورتش را می‌آورد جلوی صورتت که “مامان گریه نکنیا”، ناچاراً غمِ روضه را قورت می‌دهی و لبخند می‌زنی: “نه مامان ، گریه نمی‌کنم، بشین بازی کن”، که دل کوچکش آرام شود و غصه‌ی مادرِ ناراحتش را نخورد و تو باید مادر باشی که بتوانی روضه بشنوی و دلت بسوزد اما چهره‌ات همان مامان همیشگی بماند!

قرآن به سر گرفتن مرحله‌ی سخت‌تری‌ است به خیال من! کتاب خدا را که می‌گشایی اولین دعایت شاید این است که طفلت چند دقیقه‌ای امان بدهد تا به جانت بنشیند این قسم‌ها و صدا زدن‌ها

برایش قرآن آورده‌ای اما او قرآن مامان را می‌خواهد، حالا باید مراقب باشی قرآن از روی سرش نیفتد یا به خیالِ کتاب داستان‌هایش با شدت مشغول ورق زدن نشود که جانِ صفحه‌ها مبادا کم بیاورند و پاره شوند، به خودت می‌آیی یادت نیست چند بار گفتی بعلیِ؟ بالحسین؟

نفس عمیقی میکشی، می‌بینی چیزی از احیاء دستگیرت نشده است، تنها دلخوشی به اینکه مراقب یک فرشته‌ کوچک بوده‌ای که از نور رمضان و لیله القدر به جانش بنشیند…

خدای این طفل‌های معصوم همان خدای رحمان و رحیمی‌ است که می‌داند ما به قدر توان‌مان حواس‌مان جمع مهمانی‌اش بود و نگذاشتیم گرد غفلت روی “رمضان مادرانه” بنشیند.

همه‌ این کم و کاستی‌ها فدای سر کودکی که سال‌ها بعد وقتِ بعلی بن موسی الرضل از ما یادی کند…

یادداشت غزه میان قلب ما را هم حتما بخوانید.

  • نویسنده : محبوبه محمدی مزرعه‌شاهی