وقف حسین
وقف حسین
باید بشوی "وقف حسین"، تمام جان و مال و زندگی و عمرت بشود مختص او، برای حسین(ع) که باشی کم کم خجالت می‌کشی کج بروی، شاید راه را برایت باز بگذارد که دورتر بروی اما می‌دانی که برای برگشتن راه باز است.

به گزارش پایگاه خبری صدای نایین، کیسه‌ای سورمه‌ای، سبز یا شاید هم سیاه رنگ؛ رویش چاپ کرده‌اند “وقفِ …”، شاید وقف فلان حسینیه یا فلان مسجد و مهدیه و زینبیه.

غریبه نیست همین همراهِ خوش خاطره را می‌گویم، کیسه‌های کفش‌مان! اصلا تا بحال به قصه‌ی کیسه‌های کفش فکر کرده‌ای؟

یک قفسه‌ی فلزی جلوی در ورودی، پر از کیسه‌های برزنتی معمولا غبار گرفته، مهمان‌ها یکی یکی که وارد می‌شوند یک کیسه برمی‌دارند و کفش‌ها را داخلش می‌گذارند؛ بگذار حکایت را برایت ملموس تر تعریف کنم، برویم سراغ کیسه کفشی که روی پیشانی‌اش حک کرده‌اند “وقف حسینیه”، راه دور چرا؟ همین واژه‌ی وقف خودش چند صفحه حرف دارد! برای مترادفش کنار هبه و بخشش نوشته‌اند: اختصاص دادن، منحصر کردن؛ راستش را بخواهی همین دلم را می‌بَرد …

دوست دارم بشوم یک کیسه‌ی سبز برزنتی که تمام تار و پودش “وقف” است، که اختصاص دارد به حسینیه و صاحبش، که آن را بخشیده‌اند برای خادمی … اینکه کسی اجازه ندارد از محوطه‌ی وقفی دورش کند، باید همیشه همانجا بماند و به کارش برسد! اگر کمی فاصله بگیرد غمِ عالم به دلش می‌آید و اصلا به کارِ کسی نمی‌آید!

حالا فکرش را بکن، این خادمِ برزنتی برسد به دست نوکری که از میان این همه آدم، وسط روزمرگی و مشغله‌ها، حسین(علیه‌السلام) صدایش زده که بیا چند ساعتی مهمان روضه‌ام باش، که قدم‌هایش از کارِ دنیا رسیده به کارِ حسین(ع) …

فرقی ندارد، کتانی فلان برند بلادِ کفر یا نعلین کهنه‌ی یک پیرغلام، از کجا آمده و کجاها رفته و چه‌ها کرده! هرچه باشد قدمش روی چشم خادم است.

کفش‌های مهمان ارباب را در آغوش می‌گیرد، دست در دست او می‌رود تا مجلس روضه، می‌نشیند کنارِ دست آدم‌ها، روضه می‌شنود، ما چه می‌دانیم شاید تار و پودش چقدر گریه کرده از غم حسین(ع) … و چه اشک‌ها که از چشم مهمان‌ها روی جانش چکیده و چه ناله‌ها و درد و دل‌ها شنیده…

این دست‌ها هرچقدر هم که بیرونِ حسینیه به خطا رفته ، حالا بعد از بر سر و سینه زدن‌ها بارش سبک.تر شده، من می‌گویم اصلا متبرک شده! دوباره کیسه‌ی کفشش را برمی‌دارد که برود… از نورِ دست‌هایش، از برکتِ اشک‌هایش کیسه دوباره غرق نور می‌شود، دوباره یک ستاره‌ی خادمی دیگر روی سینه‌اش می‌نشیند، حالا کمی بیشتر غبار بر تن دارد، خاکِ قدم‌های یک نوکر دیگر روی جانش نشسته و چه افتخاری بالاتر از این …

می‌دانی؟ کیسه‌های کفش، استکان‌های کمر باریک و لیوان‌های دسته دار هیئت، اصلا همین دیوار و پشتی‌ها که به آن‌ها تکیه داده و روضه گوش می‌دهیم، اصلا همین مای عصیان‌زده، هرکس سر و کارش به حسین(ع) بیفتد عاقبتش به خیر است، شرطش آمدن است و نرفتن! که دستت را بگذاری توی دستش و حواست باشد رهایش نکنی، بشوی “وقف حسین”، تمام جان و مال و زندگی و عمرت بشود مختص او!

برای حسین(ع) که باشی کم کم خجالت می‌کشی کج بروی، شاید راه را برایت باز بگذارد که دورتر بروی اما می‌دانی که برای برگشتن راه باز است.

راستی گفته بودم “وقفِ حسین”، مالِ وقفی را که راهِ دور نمی‌برند! پس مبادا از دایره‌ی آنچه محبوب می‌پسندد پا فرا بگذاریم، دو روزِ دنیا ارزش دور ماندن و شکستن دلِ حسین(ع) را ندارد…

  • نویسنده : محبوبه محمدی مزرعه‌شاهی